المجيد؛ المحيط؛ المحيي؛ المستعان؛ المصوّر؛
المقتدر؛ المقيت؛ الملك؛ المولي؛ المُهيمِن
لفظ «مجيد» در قرآن چهار بار آمده و در دو مورد اسم خدا قرار گرفته است و در دو مورد ديگر قرآن با آن توصيف شده است، چنان كه ميفرمايد:
1 - «رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ البَيْتِ انَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»(هود، 73).
«رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت است و او ستوده و بزرگوار است».
2 - «وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُود؛ ذُوالعَرْشِ المَجِيدِ»(بروج، 14 - 15).
«او است بخشاينده و مهربان صاحب عرش و بزرگوار».
3 - «ق وَالقُرآنِ المَجِيدِ» (ق، 1): «قاف، سوگند به قرآن بزرگوار».
4 - «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ؛ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (بروج، 21 - 22).
«بلكه آن قرآن شريف و بزرگواري است كه در لوح محفوظ مكتوب است».
«ابن فارس» ميگويد: «مجد» عبارت از اين است كه چيزي به درجه نهائي برسد و عرب آن را در صفات زيبا بكار ميبرد، مثلاً فردي كه از نظر كَرَم در رده بالائي قرار گيرد به عمل او «مجد» گفته ميشود و او را «ماجد» ميخوانند، و چون كرمي بالاتر از كرم خدا نيست، خدا ماجد و مجيد است.
«راغب» ميگويد: «مجد» گستردگي در كرم و جلال است، و اگر قرآن را مجيد مينامند، چون بيانگر مكارم دنيوي و اخروي است، و در نتيجه «مجيد» مبالغه در «مجد» است و اگر خدا را مجيد ميناميم، يا به خاطر برتري ذات و صفات او، و يا گسترش كرم و احسان او است.
ولي ظاهرا «مجد» به معناي رفعت و عظمت است، و مجيد كسي است كه داراي يكي از اين دو مبدأ است، و وسعت در كرم از آثار و مظاهر آن است.
لفظ «محيط» در قرآن نُه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان كه ميفرمايد:
1 - «إِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ» (آل عمران، 120).
«خدا بر آنچه كه انجام ميدهند، احاطه دارد».
2 - «بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ وَاللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ» (بروج، 19 - 20): «آنان كه راه كفر پيش گرفتهاند، پيوسته در تكذيب هستند و خداوند از پشت بر آنها احاطه دارد».
«محيط» از كلمه «حوط» گرفته شده و آن اين است كه چيزي بر چيزي دور بزند و اگر ديوار را «حائط» ميگويند، به خاطر اين است كه زمين را دربر ميگيرد.
و هدف از توصيف خدا با اين اسم اشاره به سعه وجودي او است، كه هرگز تحت حدي قرار نميگيرد و همه چيز «محاط» او، او بر همه چيز احاطه دارد.
همانگونه كه خدا بر تمام موجودات امكاني احاطه علمي دارد، احاطه وجودي نيز دارد، درباره نحوه دوم از احاطه او ميفرمايد: «إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَئ¨ مُحِيطٌ»(فُصِّلت، 54)، بنابر اين، كساني كه وجود خدا را در بالاي آسمانها مستقرّ بر سريري ميدانند، در تفسير اين آيات راه تأويل را در پيش ميگيرند، و شگفت اينجا است كه با اين كه «رازي» از حنابله نيست، ولي از مكتب استادش «اشعري» متأثّر شده و آيه را به احاطه علمي تفسير كرده است.
اين اسم در قرآن دو بار آمده و در هر مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانكه ميفرمايد:
«فَانْظُرْ إلي آثارِ رَحْمةِ اللّهِ كَيْفَ يُحييِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِيِ المَوْتي وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» (روم، 50).
«به آثار رحمت خدا بنگر چگونه زمين را پس از مردنش زنده ميكند، اين خدا زنده كننده مردگان است و او بر هر كاري تواناست».
و نيز ميفرمايد:
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَريَ الأَرْضَ خاشِعَةً فَإذا أَنْزَلْنا عَلَيهاَ الماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمحْيِيِ المَوْتي إِنَّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ»(فصّلت، 39).
«از آيات خداوند اين است كه تو زمين را آرام و بيحركت ميبيني، آنگاه كه بر آن آب نازل كرديم، به جنبش درآمده و بالا ميآيد، خدائي كه زمين را زنده كرده است، زنده كننده مردگان است، او بر همه چيز تواناست».
بنابراين احياء از صفات فعل خداست، به گواه اين كه او زمين را پس از مردنش، و انسان را پس از مرگش زنده ميكند، و در برخي از آيات، اِحياء بر اِماته عطف شده چنانكه ميفرمايد:
«وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُُحْيِينِ»(شعراء، 81).
«آن كسي كه مرا ميميراند، سپس زنده ميكند».
و نيز ميفرمايد:
«وَ كُنْتُمْ أَمْواتا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيْكُمْ»(بقره، 28).
«شما مردگان بوديد، پس شما رازنده كرد، سپس ميميراند و بار ديگر زنده ميكند».
البته هر موقع احياء و اِماته گفته شود، مقصود همان زنده كردن و ميراندن جسمي و طبيعي است ولي گاهي اين دو واژه در حيات و موت معنوي نيز بكار ميروند چنانكه ميفرمايد:
«أَفَمَنْ كانَ مَيْتا فَأَحْيَيْناهُ»(انعام، 122):
«آيا آن كس كه مرده(كافر) بود، زنده كرديم(ايمان آورد) يكسان است؟».
«وَ لا يَسْتَوِي الأحياءُ وَ لاَ الأَمْوات»(فاطر، 22). «زنده و مردهها يكسان نيستند».
نتيجه اين كه احياء واِماته با تمام اقسامش از جانب خداست، ولي در عين حال مانع از آن نيست كه اين دو فيض از طريق اسباب و جنود الهي به بندگان برسد، اين كه خدا را محيي و مميت ميدانيم به معني انكار اسباب و عِلَل طبيعي نيست، حتي خود قرآن نيز اِماته را به فرشته مرگ نسبت داده ميفرمايد:
«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ المَوْتُ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ»(سجده، 11).
«بگو فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده است، شما را ميگيرد».
و باز ميفرمايد:
«حَتّي إِذا جاَءتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ»(اعراف، 37).
«وقتي فرستادگان(فرشتگان) به سوي آنان آمدند، جان آنان را ميگيرند».
و نمايش اين اسم در زندگي انسان اين است كه قلب خود را با ياد خدا زنده كند و غرائز مرزنشناس را با لگام زدن به آنها از طغيان باز داريم.
اين لفظ در قرآن دوبار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - «وَ جاؤُوا عَلي قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ المُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ» (يوسف، 18).
«شبانگاه برادران يوسف با پيراهن خونآلود يوسف نزد يعقوب آمدند، يعقوب گفت: نفس شما كاري را در نظرتان زيبا جلوه داده است، براي من صبر جميل، بهتر است، واز خدا استعانت ميشود بر آنچه شما بيان ميكنيد».
2 - «قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالحَقِّ وَ رَبُّناَ الرَّحْمانُ المُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ»(انبياء، 112).
«گفت پروردگارم به حق داوري كن، پروردگار ما رحمان واز او استعانت ميشود بر آنچه ميگوئيد».
«مستعان» اسم مفعول از فعل «استعان» به معني كمك خواستن است چنانكه ميفرمايد: «وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ» بقره، 45): «با پايداري و نماز كمك بگيريد».
در اين كه فقط بايد از خدا كمك گرفت، سخني نيست و اين حقيقت در جمله: «وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ» نهفته است، مقدم داشتن مفعول «إيّاكَ» بر فعل «نَسْتَعِين» به خاطر افاده همين حصر است يك فرد موحّد تنها خدا را عبادت ميكند و تنها از او كمك ميطلبد، ولي اعتراف به حصر استعانت به خدا به معني حذف اسباب و علل طبيعي و وسائط معنوي كه خداوند آنها را سبب قرار داده است، نيست. به گواه اين كه همان خدائي كه خود را تنها مستعان ميخواند درآيه ديگر دستور ميدهد از صبر و نماز استعانت بجوئيم و «ذيالقرنين» اين مرد خدا براي ساختن سدّ ميگويد: «ما مَكَّنِي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعينُونِي بِقُوَّةٍ اجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْما»كهف، 95).
«آنچه پروردگارم را از آن متمكن ساخته است، بهتر است، مرا به نيروي خويش كمك كنيد تا ميان شما و آنها سدي بسازم».
گروه ناآگاه به ظاهر آيات حصر استعانت در خدا استناد كرده هرنوع استعانت از ارواح مقدسه را شرك انگاشتهاند، همين گروه وقتي به اسباب طبيعي ميرسند، بدون تأمّل از آنها كمك ميگيرند، در حالي كه اگر استعانت منحصر به خداست، اسباب طبيعي و غير طبيعي تفاوتي نخواهد داشت، از اين جهت يك فرد موحد با حصر استعانت به خدا، از اسباب طبيعي و ارواح مقدسه كمك ميگيرد، زيرا كمككننده واقعي را خدا ميداند، و به اينها از دريچه سببيّت و وابستگي به خدا مينگرد.
نمايش اين اسم در زندگي ما اين است كه اگر درمانده و ناتواني از ما كمك خواست، از ياري كردن او دريغ نكنيم.
اين لفظ در قرآن يك بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانكه ميفرمايد:
«هُوَ اللّهُ الخالِقُ البارِئ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْني يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم»(حشر، 24).
«او است خداي آفريننده صورتگر، نامهاي بهتر از آنِ اوست، آنچه در آسمانها و زمين است، او را تسبيح ميگويند و او قدرتمند و حكيم است».
«مُصوِّر» به كسي گويند كه صورتي را پديد آورد و خدا «مصوِّر» است چون هيأت هر مخلوقي به وسيله او وجود ميپذيرد، بنابراين هر موجودي كه داراي ماده و صورت است، مخلوق خداست، و او است كه اين ماده را به صورت زيبائي درميآورد، چنانكه ميفرمايد:
«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِيالأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ»(آل عمران، 6).
«او است كه شما را در رحمهاي مادران به هر نحوي بخواهد، صورتگري ميكند».
و مقصود از صورت در اين آيه، هيأتهاي مختلفي است كه «جنين» در رحمِ مادر به خود ميگيرد و سرانجام به صورت انسان ميرسد.
و نيز ميفرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ»(اعراف، 11).
«شما را آفريديم، و صورت بخشيديم، آنگاه به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد».
اكنون بايد ديد مقصود از صورت چيست؟
«راغب» ميگويد: صورت چيزي است كه در اعيان نقش ميبندد و به وسيله آن از ديگر موجودات شناخته ميشود. آنگاه صورت را به محسوس و معقول تقسيم ميكند، آنچه كه با چشم ديده ميشود، مانند صورت انسان و حيوان و درخت، صورت محسوس، و خرد و آنچه در آن نقش ميبندد، صورت معقول ميباشد.
تقسيم فوق هرچند صحيح است، ولي تصوير در قرآن ناظر به صورتهاي حسي است.
«مقتدر» در قرآن به صورت مفرد، سه بار و به صورت جمع يك بار وارد شده و همهجا وصف خدا قرار گرفته است چنانكه ميفرمايد:
1 - «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ»(قمر، 42).
«همه آيات ما را تكذيب كردند ما نيز آنها را گرفتيم، بسان گرفتن عزيز مقتدر».
2 - «إِنَّ المُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ؛ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»(قمر،54-55).
«پرهيزگاران در كنار باغها و جويبارها هستند. در جايگاهي پسنديده، نزد پروردگاري توانا».
3 - «وَ كانَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَئٍ مُقْتَدِرا»(كهف، 45).
«خدا بر همه چيز قادر و توانا است».
4 - «أَو نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإنّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ»(زخرف، 42).
«يا آنچه را كه به تو وعده كرديم، نشان ميدهيم. ما بر انتقام از آنان قادريم».
در هر حال مقتدر با قادر مفهوم مشتركي دارند، جز اين كه مقتدر بر قدرت بيشتري دلالت دارد، و اين لازمه باب افتعال است.
لفظ «مُُقيت» يك بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنانكه ميفرمايد:
«مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مَنْها وَ كانَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَئٍ مُقِيتا»(نساَ، 85).
«هر كس در كار نيكي شفاعت كند، او را از آن نصيبي است و هركس در كار بدي شفاعت نمايد، او را از آن بهرهاي است و خدا نگهبان همهچيز است».
«صدوق» ميگويد: «مقيت» به معني حافظ و رقيب است، و اگر به روزي «قوت» ميگويند، زيرا مايه حفظ بدن است.
لفظ «مَلِك» در قرآن يازده بار آمده و در پنج مورد وصف خدا قرار گرفته است چنانكه ميفرمايد: «فَتَعاليَ اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ»(طه، 114). «متعالي و برتر است خداي فرمانرواي حق».
و ما در باره معناي «مَلِك» به هنگام بحث از «مالك» توضيحات لازم را داديم.
لفظ «مولي» در قرآن 18 بار آمده و در 12 بار وصف خدا قرار گرفته است:
1 - «وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَأعْلَموا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُ»انفال، 40).
«اگر روي برگردانيد، بدانيد خدا مولاي شما است، چه نيك مولائي و چه نيك كمك كنندهاي».
2 - «وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَصِير»حج، 78).
«به خدا پناه بريد او مولاي شماست، چه نيك مولا و چه نيك ياري دهندهاي».
3 - «ذلِكَ بِأنَّ اللّهَ مَوْليَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ انَّ الكافِرِينَ لا مَوْلي لَهُمْ»(محمد، 11).
«بدين جهت است كه خدامولاي مؤمنان است و كافران را مولائي نيست».
4 - «بَلِ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّاصِرِينَ»(آل عمران، 150).
«بلكه خدا مولاي شماست، واز بهترين ياري دهندگان است».
مهم در اين جا تفسير معني لغوي «مولي» است، «ابن فارس» ميگويد: «مولي» از «ولي» گرفته شده و آن به معني قُرب و نزديكي است، ميگويند: «تباعَدَ بَعْدَ وَلِيٍ» دوري جست پس از نزديكي. آنگاه اضافه ميكند: مولي بر آزاد كننده بنده، دوست، همسوگند، پسر عمو، يار و ياور و همسايه گفته ميشود و جهت اشتراك اينها همان «ولي» به معني قرب است، و گاهي «مولي» به معني «اولي» ميآيد، ميگويند: «فلان أولي بكذا» او به اين كار شايستهتر است.
ولي تتبّع در لغت عرب ميرساند كه مولي يك معنا بيش ندارد و آن عبارت از «اولي» و شايستهتر است، و اگر لفظ مولي در موارد ياد شده به كار ميرود، اختلاف ر متعلّق «مولي» است نه معني آن، مثلاً در كتابهاي لغت براي موليي 27 معنا ذكر كردهاند از قبيل: خدا، عمو، پسر عمو، آزادكننده، آزادشده، برده، مالك، پيرو، همسايه، همپيمان و....
دقّت در اين موارد ميرساند كه در همه اينها لفظ مولي به يك معنا بيش نيست و آن اولويت است.
واگر خدا را مولي ميخوانند براي اين است كه او از هركس به ستايش و اطاعت اولي و شايستهتر است.
اگر به عمو، مولي ميگويند چون او به حمايت برادرزادهاش از ديگران شايستهتر است زيرا عمو به منزله پدر است.
اگر به پسر عمو مولي ميگويند، چون او به كمك كردن پسر عموي خود از ديگران شايستهتر است، زيرا هر دو، دو شاخه از يك درختند.
اگر به آزاد كننده مولي ميگويند چون او به كمك كردن به آزاد شده خود از ديگران شايستهتر است.
اگر به آزاد شده مولي ميگويند چون او به تشكّر از آزاد كننده شايستهتر است.
اگر به عبد مولي ميگويند چون او به اطاعت مولاي خود از ديگران شايستهتر است.
اگر به مالك مولي ميگويند چون به حفظ او از ديگران شايستهتر است.
اگر به همسايه مولي ميگويند چون به حقوق همسايه از ديگران شايستهتر است.
واگر به همپيمان مولي ميگويند چون به دفاع از او از ديگران شايستهتر است.
بنابراين، مولي، و اولي، و ولي، يك معنا بيش ندارند، و آن اولويت و شايستگي است از اين جهت يكي از اسماء خدا «مولي» است و علت ولايت او اين است كه بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبت به آنها اولويت دارد.
و همچنين رسول او نسبت به مؤمنان اولويت دارد، نه اين كه در اولويت با خدا شريك است، بلكه جانشين خدا در اين مورد است، و همينگونه است جانشينان پيامبر چنان كه ميفرمايد:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»مائده، 55).
«اين است و جز اين نيست كه وليّ شما خدا و رسول او و كساني كه ايمان آوردهاند، آنان كه نماز ميگزارند و درحالي كه راكعند، زكات ميدهند».
حاصل سخن اين كه: اولويتِ چيزي بر چيزي، در گرو ملاكي است كه پديدآرنده اين اولويت است، گاهي اين ملاك به وسيله خَلقْ و آفرينش حاصل ميشود، و گاهي ملاك آن خويشاوندي، همسايگي، سابقه خدمت، احسان، و وحدت در عقيده و انديشه، و به خاطر همين جهت است كه قرآن مؤمن را ولي مؤمن دانسته و كافر را ولي او نميداند، چنان كه ميفرمايد:
«وَالمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِناتِ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»(مائده، 51).
«اي افراد با ايمان يهود و نصاري را ولي خود برنگزينيد».
از مجموع آيات استفاده ميشود كه ولايت فردي بر ديگري ملاك ميخواهد، اين ملاك يا تكويني است يا تشريعي، درباره خدا، و نيز پدر و مادر نسبت به اولاد جنبه تكويني دارد، درحالي كه در ديگر موارد جنبه تشريعي و قانوني دارد، هرچند تشريع نيز به نوعي تابع تكويني است. مثلاً همسايگي و قرب جوار كه مايه اولويت است.
لفظ «مهيمن» در قرآن دو بار آمده و در يك مورد وصف خدا و در مورد ديگر وصف قرآن قرار گرفته است، در مورد خدا چنين ميفرمايد:
«المَلِكِ القُدُّوسِ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ»حشر، 23).
«فرمانرواي منزه، ايمني بخش، مراقب، قدرتمند، مسلّط، شايسته تعظيم».
و نيز ميفرمايد: «وَ أَنْزَلْنا إلَيْكَ الكِتابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الكِتابِ وَ مُهَيْمِنا عَلَيْهِ»(مائده، 48).
«كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تصديق كننده كتابهاي آسماني پيشين و حاكم بر آنهاست».
درباره ريشه «مهيمن» دو نظر است: يكي اين كه از «آمن، يؤمن» گرفته شده، كه اسم فاعل آن «مؤيْمن» است و هرگاه همزه تبديل به «هاء» شود، مهيمن خواهد شد، در اين صورت به معني پديد آورنده امن و امان است.
ديگري اين كه اين اسم از فعل «هيمن» اخذ شده كه به معني سيطره و حكومت و مراقبت و شهود است، از آنجا كه در آيه لفظ «مؤمن» نيز آمده است، طبعا دومي متعيّن است، خصوصا كه قرآن نسبت به ساير كتب، مهيمن معرفي شده است، و چون قبلاً «مُصَدِّقا» آمده است، قطعا معني دوم مناسبتر است، يعني قرآن حاكم بر كتب پيشين است.
در هر حال خدا هم برتر و غالب بر بندگان است. چنان كه قرآن به هنگام اختلاف حاكم بر تمام كتابهاي پيشينيان است چنان كه ميفرمايد:
«إِنَّ هذاَ القُرْآن يَقُصُّ عَلي بَنِي إسْرائِيلَ أَكْثَرَ هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»(نمل، 76).
«اين قرآن بيشترين چيزهائي كه بنياسرائيل در آن اختلاف ميكنند، بيان ميكند».
بنابراين، هرگاه در تورات و انجيل مسائلي در معارف و قِصَص و غيره ديديم، قرآن بر همه آنها حاكم است، و براي رفع اختلاف بايد به قرآن رجوع كرد.
لفظ نصير در قرآن 24 بار وارد شده و در چهار مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان كه ميفرمايد:
1 - «وَ إنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نَعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُُ»(انفال،40).
«بگو اگر روي گردانيد بدانيد كه خدا مولاي شماست، نيك مولا و نيك ياري دهندهاي است».
2 - «وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُُ»(حج، 78).
«به خدا پناه بريد او مولاي شماست، نيك مولا و نيك ياري دهندهاي است».
3 - «وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِيا وَ نَصِيرا»(فرقان، 31).
«كافي است كه پرورگدارت راهنما و ياري دهنده است».
4 - «وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفي بِاللّهِ وَلِيّا وَ كَفي بِاللّهِ نَصِيرا»(نساء، 45).
«خدا به دشمنان شما آگاهتر است، كافي است كه خدا ولي و ياري دهنده شماست».
«نصير» از ماده «نصر» به معني عون و كمك گرفته شده است، تفاوتي كه با ناصر دارد، اين است كه «نسير» دلالت بر مبالغه ميكند، و يكي از مظاهر اين صفت اين است كه رسولالان و مؤمنان را در همين جهان كمك ميكند چنانكه ميفرمايد:
«إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَياةِ الدُّنْيا»(غافر، 51).
«ما رسولان و مؤمنان را در زندگي دنيا كمك ميكنيم».
همچنين است آيات ديگر كه از ياري كردن خدا در جنگها و نبرها گزارش ميدهند، بلكه ميتوان گفت خدا همه بندگانش را كمك ميكند، ولي برخي از آنها مؤمن و سپاسگزار و برخي ديگر كافر و نعمت نشناسند.